گاهگاهي در زمستان شب نشيني لازم است
آتش و چاي نبات و بوسه چيني لازم است
گاهگاهي در ميان يك بغل شور و نشاط
نقش اول بودن و نقش آفريني لازم است
اي كه قانون وفايت حد دوري دوستي ست
مردم از دوري كمي نزديك بيني لازم است
بايد از شورِ شراب چشمهايت مست شد
دائم الخمر و شراب اينچنيني لازم است
سر به زيري اقتضاي سن دوران ديده هاست
دزدكي هم مي شود گاهي ببيني لازم است
دوستت دارم ولي در سينه پنهان مي كنم
لابه لاي عشق بنجل هاي چيني لازم است
كيف دارد عاشق عشق خدايي بود نه؟
زين جهت عشق خداوند زميني لازم است
گاهگاهي نه هميشه بايد اينجوري نوشت
در زمستان يك شبي با نازنيني لازم است…
ابوالقاسم خورشيدی
***************************
در نگارستان قلبم غالبا کم بوده ای
مثل یک شعر بلندی در دل غم بوده ای
مثل آن طفلی که از مادر جدا افتاده بود
کودکی تنها٬ رها در کوی عالم بوده ای
در دل این شعر هایم با سکوتی ماندگار
مانده ای آری ولی در واژه درهم بوده ای
مثل حوا خواستی من را ولی با این وجود
اشتباه تازه ای در پای آدم بوده ای
بسته ای چشمان خود را روبرویم توی عکس
باز هم زیبا ترین در قاب خاتم بوده ای
رخنه کردی در میان خورده های قلب من
میکشیدی آه در بغضم دمادم بوده ای
مثل آبانماه سردی مثل آن باران تند
آنقدر باریده ای در زجر و ماتم بوده ای
روی تاول های احساس مرا وا میکنی
خوب میدانم به جای زخم مرهمبوده ای
#مهشید_دلگشایی
***************************
دیگر نمی خواهم بدانم در چه حالی ست
باغی که از عطر نفس های تو خالی ست
غیر از بهار خنده های تو چه حرفی
روی لب پروانه های این حوالی ست
ای سرنوشت تلخ و شیرینم! پس ازتو
دنیا فقط یک فال با فنجان خالی ست
افسوس آن سیبی که روزی مال من بود
بازیچه ی دست پری های خیالی ست
من برکه ی رنجم که می خواهم بدانم
یک ماه دارای چه ابعاد زلالی است!
پاییز می آید که جایت را بگیرد
بعد از تو دیگر فصل گلدان های خالی است
#شیرین_خسروی
***************************
بت پرستم نکن اینگونه به سیمای خودت
قبله را کج نکنی بر رخ زیبای خودت
سجده گاهم تویی و قبله ی سیار منی
جهت قبله نما ، چهره ی دیبای خودت
مثل انجیلی و توراتی و وحی آمده ای
شده ای مذهب من با دم گیرای خودت
ساحری یا که فرستاده ای از سمت خدا
می کنی معجزه با دست مسیحای خودت
مریمی،روح خدا در نفست مشهود است
می کشانی تو مرا سمت کلیسای خودت
گر بگویم تو خدا هستی و من بنده ی تو
عین کفراست وشدم کافر وشیدای خودت
کافرم یا که مسلمان ، به تو ایمان دارم
آیه نازل نکن از چشم فریبای خودت
چشمم از شیوه چشمان تو حیران مانده
تو چه داری وسط دیده ی بینای خودت
لب ز لب وا بکنی از نفست می میرم
کرده ای واله مرا با لب شیوای خودت
عاشقت هستم و گفتم به تو اما گفتی…
خواهشا دل بکن ازخواهش بیجای خودت
***************************
بماند که ندارمت ..
بماند که هنوز دلم برایت تنگ است ..
بماند که تکه ای از تو در من مانده ..
بماند که شبها بیقرارت میشوم ..
بماند که هنوز دلم میخواهدت ..
بماند که بی تو فقط زنده ام ..
بماند که هنوز وقتی باران میبارد
صدایت در گوشم میپیچد ..
بماند که نیستی تا آرامم کنی ..
بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم ..
همه ی اینها بماند در دلم ..
اماکاش بدانی لحظه های نداشتنت را چه جور دارم سرمیکنم
اگر میدیدی حالمو
اما تو وقتی بودی هم منو ندیدی حواست نبود امامن یادنگرفتم تونباشی …!!!
***************************